امیر مدام در رفت و امد بود اما حواسش به میز من هم بود مدام بهم سر میزد و از حالم مطمئن میشد عروس و داماد هم فوق العاده بودن چه چیز اونشب از نگاه عاشق علی و سحر مهم تر بود دوستانشان و فامیل هم برای ابراز خرسندی وسط سالن در حال پای کوبی بودند و جالب ترین چیز رقص 5 ساقدوش عروس و داماد بود که امیر هم جزو انان بود 5 زن با لباس شلوار جین و جلیسقه جین و پیراهن سفید که اول با رقص باباکرم شروع کردند و 5 مرد با کت و شلوار مشکی هم راهی میکردند امیر هم زیبا میرقصید اما من را به خنده می انداخت وقتی که چشم و ابرویش را تکان میداد بزرگترها هم بعد از رقص ساقدوشها به وسط امدند و بیشتر صندلی ها خالی بود دلم میخواست من هم به وسط برم اما نداشتن پارتنر و همراه خجالت زده ام میکرد چشمم به امیر افتاد که داشت با دختری زیبا میرقصید دختر هم داشت با عشوه و اروم کمر خود را تکان میداد لبخند زدم و بلند شدم دوس داشتم منم کمی برقصم مثل گذشته به سمت امیر رفتم انتهای اهنگ بود با رسیدن من اهنگ تموم شد امیر با دیدنم لبخند زد و گفت چیزی احتیاج داری اهنگ بعدی شروع شد اهنگ سامی بگی ای جونم بود گفتم اقای محترم منو همراهی میکنی رمان نویس جوان...
ادامه مطلبما را در سایت رمان نویس جوان دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 5romannevisjavan3 بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت: 17:23